اهاليه کافه آدماي جالبين .... يکي هست که نقاشه ...کاراش شباهت عجيبي به نقاشيهاي سالوادور دالي داره ... قيافش هم يه جورايي شبيه نقاشياش شده ... پر از بلاهتي نوستالژيک ... يکي کارش جمع کردن قوطي نوشابست ... شبا کارش که تموم ميشه مياد يه قهوه ميگيره و گوشه ميشينه .... وقتي وارد کافه ميشه از تلق تولوق گونيش همه متوجه حضورش ميشن ... مرد روشنفکري به نظر مياد ... از همه جالبتر اون پيرمردست که دم در ميشينه .... کارش اينه که نوشته هاي روزنامه ها رو با قيچي ميبره و با دقت و وسواس تموم روشون چسب نواري مي چسبونه و ميذاره ه تو يه کيسه ... وقتي يه بريده روزنامه آماده رفتن تو کيسه ميشه خوب نگاش ميکنه که روش چروک نباشه و اگه نبود اونوقته که رضايت و غرور تو چهرش موج ميزنه .... اون اصلا مثال خوبي براي بيهودگي نيست .....
سهشنبه، آبان ۰۶، ۱۳۸۲
اشتراک در:
Comment Feed (RSS)
|