شنبه، آبان ۰۳، ۱۳۸۲

بيدار شدن با صداي بارون رو خيلي هستم .... با صداي بارون پا شدم پس گفتم امروزو بايد زندگي کرد ... بدون دمپايي رفتم پشت پنجره تا بيرون رو تماشا کنم.... منظره پشت خونه هر روز يه شکليه .... يه روز يه ورش زرد و يه ورش سبز ....فرداش سبزا شدن زرد و زردا شدن نارنجي .... روز بعدش يهو سر و کله قرمز پيدا ميشه ... ولي رودخونه همش يه جوره ... هميشه از سمت اتاق شروين ميره سمت خونه مايکل پيامبر .... داشتم زرد تازه پيدا ميکردم چشمم خورد به يه پينه دوز که تو تار يه عنکبوت گير افتاده بود ... پينه دوزه داشت دست و پا ميزد و عنکبوته هم همون بغل نشسته بود تا بخوردش .... منم اولين فکري که به ذهنم رسيد اين بود که با دوربين جديدم يه عکس کلوزآپ ازشون بگيرم ...بدون دمپايي برگشتم تو اتاقم و دوربينم رو اووردم .... من از عنکبوت و پينه دوز عکس کلوزآپ گرفتم .... من عکس خوبي گرفتم ....مرسي عنکبوت ... مرسي پينه دوز ... من امروز رو زندگي کردم ...