شنبه، آبان ۲۱، ۱۳۸۴

ديروز دفاع کامران بود ... آقاي دکتر انتصاري ... تا دو سه هفته ديگه اونم ميره .
اومد و رفت آدما تبديل به يه اتفاق عادي شده... اينجا مثل جزيره اي ميمونه که هر از چند گاهي چند نفر سوار يه قايق واردش ميشن ... ساکنين جزيره هم تا مدتي با کنجکاوي تموم سرگرم براندازکردن تازه واردين ميشن تا اينکه حوصلشون سر بره ... اون موقع برميگردن همونجايي که قبلا نشسته بودن ... به بلندترين نقطه جزيره ... جايي که ميشه دور تا دور جزيره رو خوب پاييد ... چمباتمه ميزنن و بدون اينکه باهم حرفي بزنن به افق خيره ميشن ... منتظر يه کشتي که بياد و اونا رو با خودش ببره ... اگه سالي سکندري يه کشتي از اين حواليا رد شه يکي دو نفر رو با خودش ميبره. بيشتر نه. اون موقع کار بقيه اينه که باز انتظار بکشن .... رو به دريا پشت به جزيره ... اين جزيره به شدت دوست داشتنيه اما بيشتر مال گذره تا موندن ... يا بهتر بگم ... اينجا براي «زندگي واقعي » زيادي خوبه ... اگه زياد توش بموني طلسم ميشي و ديگه نميتوني مثل آدميزاد زندگي کني ... اينه که همه ازش فرارين