پنجشنبه، آذر ۱۷، ۱۳۸۴

صبح که بيدار شدم احساس کردم هواي اتاق سرده. کورمال کورمال تو خواب و بيداري تلفن رو پيدا کردم و زنگ زدم و به مسئول تاسيسات ساختمون ... گفتم بهش که انگاري رادياتوراي خونه کار نمي کنه ... اونم گفت يکي رو ميفرسته ... و هميشه هم يکي رو فرستاده. هر وقت مشکلي پيش اومده اگه صبحش تلفن زده باشم و خبر داده باشم، عصرش که برگشتم يه يادداشت از دستگيره در ورودي آويزون بوده با اين مضمون که فلان ساعت اومديم و مشکلي رو که شما گزارش کرده بوديد برطرف کرديم ... امضا پيتر يا جيسون يا مايکل ... البته هميشه برام اين سوال پيش اومده که آيا پيترِ، جيسون يا مايکل وقتي وارد خونم شدن با همون کفشايي هيول تاريکي از رو قاليچه نازنينم رد شدن يا اينکه کفشاشونو در آوردن ... قاليچه اي که خودم يه وقتايي نا خودآگاه از روش ميپرم که مبادا زيادي مستهلک بشه ... از در خونه بيرون که اومدم حس کردم که هوا زيادي سرده ... البته وقتي سرما از يه حد مشخصي بيشتر بشه ديگه اسمش سرما نيست چون با تعريف متعارف هواي سرد هيچ تناسبي نداره .. منو شروين روي اين هوا يه اسم خاصي گذاشتيم که خيلي گفتني نيست !!! ..
رسيدم سر کار ... دما سنج کامپيوتر دماي بيرون رو منفي چهار فارنهايت نشون ميداد ... هنوز که هنوزه نمي تونم با فارنهايت خوب رابطه برقرار کنم .... پس به سانتيگراد تبديلش کردم که ميشد ۲۰- ..... يعني اينکه خوب سرد بود ...
و يه اي ميل از مت ناوارا، مسئول تاسيسات دپارتمان، مبني بر اينکه يه طوفان برف حسابي تو راه و ساعت ۶ ميرسه به شهر ما و تا ۶ صبح فرداش يه بند برف مياد از قرار ساعتي يه اينچ ...
نکته هيجان انگيزش اينه که فردا صبح با صداي ماشين برف روب که از دور نزديک ميشه بيدار ميشم ... نزديک و نزديکتر و بعد دور و دور تر و بعد تنها سکوت برف باقي ميمونه ...