یکشنبه، فروردین ۱۳، ۱۳۸۵

صحنه کاملا تاریک بود و پرده هم کشیده. از پشت پرده همهمه جمعیت خوب شنیده میشد ... من وشروین وسیناو رضاوفرشاد روی سکوهای چوبی که باقالیچه و گلیم پوشیده شده بودن نشسته بودیم و منتظر بودیم پرده کنار بره واجرارو شروع کنیم ... شروین طبق معمول مشغول دلقک بازی بود و مسخره کردن زمین و زمان بود و بقیه هم سوژه دستش میدادن... یهو من پرسیدم: «راستی بچه ها کیا امسال سال آخرشونه ؟ » ... چهره ها که تو تاریکی گم بود اما از سکوتی که برجمع حاکم شد میشد فهمید که کسی از این سوال خوشش نیومده از جمله خودم .

پرده کنار رفت و اجرا شروع شد.
و مثل سال گذشته ...
دو سال گذشته
سه سال گذشته
وچهار سال گذشته من دلم میخواست هیچوقت تموم نشه

و سینااینجوری تمومش کرد :
پیش از منو تو بسیار
بودند و نقش بستند
دیوار زندگی را
اینگونه یادگاران

این نغمه محبت
بعد از منو تو ماند
تا در زمانه باقیست
آواز باد و باران ... آواز باد و باران