هر سال آخرسال تحصیلی و یک هفته قبل امتحانا یه جشن حسابی تو دانشگاه برگزار میشه ... رقص وموزیک زنده ... شکستن کامپیوتر با چوب بیسبال ... و انواع و اقسام بازیا ... خلاصه دانشگاه میشه یه شهر بازی اساسی ... یکی از بازیا که هرسال منو به هوس مینداخت بکس تو رینگ بادی بود ... هی میگفتم آخه مگه تو بچه ای. مال تو نیست این بازیا. هی صبر کردم صبر کردم تا اینکه امسال مطمئن شدم به اندازه کافی برای بکس بادی بچه شدم ... پس یه دلی از عزا در آووردم و کاوه نگون بخت رو چپو چول کردم تو رینگ بادی. سخت جواب داد ... وبا فکر اینکه سال دیگه چه بازیای دیگه ای میتونم بکنم دلم غنج میره ...
سهشنبه، فروردین ۲۹، ۱۳۸۵
اشتراک در:
Comment Feed (RSS)
|