شنبه، شهریور ۲۸، ۱۳۹۴

چشمم رو كه باز كردم ديدم توى يه كلاس درس تو توكيو دارم زير نيمكتا چار دست و پا ميرم و دنبال حلقه ميگردم. بيرون بارون بدى ميومد در حدى كه سيل جارى شد و ارتش ژاپن براى كمك وارد عمل شد و من هنوز دنبال حلقه ميگشتم. از خانوم نظافتچى سراغ حلقه رو گرفتم اما بر و بر نگاهم ميكرد چون نميفهميد چى گفتم. فكر كردم همه اينه خواب بود تا اينكه ديدم تو پاسپورتم مهر ورود به ژاپن خورده. به دستم نگاه كردم. حلقه تو دستم بود.