بابا بايد نصف بيشتر روز رو به پهلو ميخوابيد. وقتى به پهلو ميشد روش به سمت پنجره اتاق ميشد. تو قاب پنجره خونه هاى خاكسترى ونا منظم بهارستان ديده ميشد و هواى دود آلود تهران. تنها شى رنگى و متحرك منظره اى كه بابا ميديد يه پرچم زرد رنگ بود كه رو پشت بوم بيمارستان نصب بود. يه روز كه بابا به پهلو بود و نگاهش ٢ ساعتى به اين منظره خيره بود يهو پرسيد اين پرچم چيه؟ گفتم روش نوشته " يا مهدى ادركنى". گفت " آهاااا" . و بعد سكوت كرد و باز هم نگاهش به عمق تصوير پنجره دوخته شد.
جمعه، مهر ۰۳، ۱۳۹۴
اشتراک در:
Comment Feed (RSS)
|