جمعه، مرداد ۱۸، ۱۳۸۱


من امروز به معني کلمه «حمال» بودم !!!! و پروژه حماليه من هم کاملا جدي بود به طوري که مجبور شدم «کاميون» کرايه کنم .... وقتي اون آقاهه از تو دفترش کاميون رو که تو پارکينگ بود بهم نشون داد خيلي به نظرم گنده نبود اما وقتي رفتم کنارش وايسادم تازه به عمق فاجعه پي بردم .....ميشد همه اسباب اثاثيه يه خونه ۲ خوابه رو توش بار زد ... باورم نمي شد بتونم برونمش ...وقتي روشنش کردم موتورش همچين غرشي کرد که از ترس نفسم بند اومد و وقتي پامو گذاشتم رو گاز و اون هيولا تکون خورد داشتم فکر مي کردم که خدا «غلط کردن» رو واسه همين موقعها آفريده .احساس خلبان يه هواپيماي ملخييه سمپاش پيزوري رو داشتم که براي اولين بار پشت رول يه جمبو جت ۷۷۷ نشسته ..... تو همين فکرا بودم که يه دفه خودمو وسط خيابون و لابلاي ماشينا پيدا کردم ...

دستام روي فرمون به خوبي ساعت ۱۰ و ۱۰ دقيقه رو نشون مي داد ...همه چي واسه اينکه حس يه راننده کاميون رو بگيرم کافي بود و فقط يه لنگ دور گردن و يه شاگرد شوفر کم داشتم ....ياد جوک « ديگه گو ...يدي» افتادم !! ملت چه احترامي بهم ميذاشتن فقط چون گنده بودم ... تو اين دنيا بزرگي کردن به گنده بودنه نه به بزرگ بودن وقتي کاميون رو رسوندم به مقصد و پارک کردم همون حسي رو داشتم که کريستوف کلمب موقع لنگر انداختن در سواحل قاره آمريکا داشت البته اوان ديگه حمال نبود !!! اسباب حمالي هم تو اتاق کاميون مهيا بود ..يه گاري دستيه مامان !!
***
موقع برگشتن يه دستم به فرمون بود و يه دستم از پنجره بيرون بود اوتس اوتس موسيقيه جاز راديو بلند بود و منم هيچ جوري راضي نمي شدم به هيچ ماشيني راه بدم که ازم سبقت بگيره ....
***
- هر تجربه تازه اي تو زندگي آدم هيجان انگيز و لذت بخشه حتي اگه بار کشي باشه
- هر چيزي که از دور کوچيک به نظر مياد مي تونه به اندازه کافي بزرگ باشه
- اگر بخوايي هيچ چيزگنده اي تو دنياحريفت نيست
- بزرگي اصلا به گندگي نيست