تو خونه نشستي پشت ميز نهار هنوز اولين قاشق پلوخورشت کدو رو نخوردي که ميشنوي يکي از بيرون صدات ميکنه ... ميري پشت پنجره ميبيني اميرو علي و ريچي سوار قايقن ... دعوتت ميکنن به قايق سواري ..ميري پايين سوار قايق ميشي ...ريچي و امير هم پارو ميزنن و هم سوت ... وسط راه قايق به گل ميشينه ... پياده ميشي و با بقيه قايق رو هل مي دي ... تو رو با قايق مي رسونن در خونه ... ميري بالا و پلو خورشت کدو رو ميذاري گرم بشه و ميخوري ...بعد خواب ظهر ميري فوتبال دستي ... بد مي بازي ... بعد ميري فوتبال راستکي با يه سري سياه ... شام خونه کامران دعوتي ... خونه که مياي به چيزي فکر نميکني جز خواب ... بد نگذره ؟!؟!؟!
یکشنبه، تیر ۲۲، ۱۳۸۲
اشتراک در:
Comment Feed (RSS)
|